مارسل پروست که بسیاری وی را بهترین نویسنده ی سده ی بیستم می دانند اعتقاد داشت عشق واقعیت ندارد.از نظر پروست عشق امری مربوط به حالات درونی خود ماست و ما موجوداتی را که حقیقی باشند دوست نداریم بلکه موجوداتی را دوست داریم که خود آنها را آفریده باشیم.هر انسانی تصویری ایده آل ازظاهر و حتی نوع رفتار معشوق را در ذهن خویش می پروراند و بدان عشق می ورزد.به محض اولین برخورد جدی با جنس مخالف در دنیای خارج ممکن است احساس کنیم معشوق را یافته ایم اما از دید پروست ما در واقع نه عاشق دیگری که عاشق همان تصویر ایده آل ذهن خود هستیم.مشکلات یک رابطه ی عاشقانه از آنجا آغاز می شود که یکی از طرفین(وگاه هردو)به مرور زمان حس می کنند طرف مقابل با تصویری که در ذهن داشته اند مطابقت ندارد.آن گاه تلاشی نافرجام برای همسان کردن رفتار معشوق یا همسر با تصویر ساخته ی ذهن صورت می گیرد.تلاشی که اغلب به فروپاشی رابطه ی عاشقانه یا ازدواج می انجامد.تراژیک ترین وجه قضیه اما هنگامی است که یکی از دو سوی رابطه با اینکه می داند چنین تلاشی بیهوده است همچنان به حفظ رابطه اصرار می ورزد همه ی سختی ها را به جان می خرد توهین های طرف مقابل را تحمل می کند و تن به هر حقارتی می دهد.چون نمی تواند از تصویر ذهنی خود دست بکشد.چون حاضر به پذیرش این واقعیت تلخ نیست که موجود ایده آل او شاید هرگز در عالم واقع وجود نداشته باشد.
.
پروست در شاهکار خود(در جستجوی زمان از دست رفته)که "طرف خانه ی سوان" نام دارد توصیفی دقیق ارائه می دهد. سوان که مردی خوش گذران است عاشق"اودت"شده با او ازدواج می کند.ولی ازدواجشان تبدیل به رابطه ای بیمار گونه می شود، نه به این دلیل که اودت دیگر سوان را دوست ندارد و با مردان دیگر رابطه برقرار کرده بلکه.....(ادامه درکامنت)