❀✾ فن فیک طنز تولد (Birthday) به مناسبت تولد هانیه عشقوووولم (One Shot) ✾❀ پارت سوم
پارت 3
ادامه--)
من و هانی حاضر شده بودیم درحالیکه بندای کتونیمو میبیستم گفتم: بدو الان سوهی شروع میکنه به غرغر...
_اون که کارش همینه...خخخ
طبق معمول پسرا دم در سوار ون شده بودن و سوهی و ایلای دم در وایساده بودن
_چه عجججب اومدین بالاخره....
_همینه دیگه ما که میگیم شما برین ما با ون دنسرا میایم...
که یهو ایلای چنان منو هانی رو کشید تو ون احساس کردم کتف ام بر فنا رفت...کاملا قانع شدم...چن سالی میشد که با 5 تا دختر دیگه دنسرای یوکیس بودیم ولی همه از احساس و توجه ایلای به ما دو نفر خبر داشتن...
توی ون من و هانی نشسته بودیم. ایلای وسطمون بود، رو به رومون سوهی بود. با اون لبخند پهنی که زده بود. جفتمم کیسوپ بود رو به روی ایلای ام ای جی بود. رو به روی کیسوپ کوین بود. و هونم جفت کیسوپ بود و رو به روش جون بود. همینجور ساکت بودیم و به بقیه زل میزدیم که:
(ادامه دارد...)
____________________________________________________________________
ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﺵ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺸﻪ ﺟﻮﺍﻫﺮ
ﭘﺲ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻢ ﻓﺮﻗﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻥ
تولدت مبارک آبجی عزیز
نظرات (۷)