❀✾ فن فیک طنز تولد (Birthday) به مناسبت تولد هانیه عشقوووولم (One Shot) ✾❀ پارت هشتم(آخر)

۳۶ نظر گزارش تخلف
♥ Mahsa.key ♥ (Hani ☛Plz Always Be Happy☚ ) شیـــــــطـونکــ

ساعت 9 شب خوابگاه:
_همه چی آماده اس؟؟
_اووره
_چراغا خامووش
هون از پشت پنجره: اوه اوه داررره میاد...
صدای در:
_نیستین؟؟؟خوابین؟؟؟همه شون کجا رفتن یهو آخـــ....
ایلای سریع برقا رو زد و با صدای دست و جیغ هانی نیم متر پرید هوا!!!
با کیکو شمعای روشن رفتم طرفش:
همگی:
Happy Birthday to you
Happy Birthday Dear Hani
Happy Birthday to you
هانی با تعجب به همه چی نگاه میکرد
_امروووز ...امروووز تولد منه؟؟؟
_بععععله
_من اصن یادم نبودش...
نیگاش افتاد به من که با یه لبخند پهن واستاده بودم جلوش آغوش باز کردم که با کیف کولیش محکم زد تو سرم...
_روانیییییییییییی...نمیگی من نگرانت میشم؟؟؟!
_اووووخ بخدا نقشه ی من نبود مال سوهیون بود...آییییییییییییی کله ام!!!
ای جی: همون یه ذره عقلی هم که داشت با این ضربه پرید خخخ!
محکم بغلمممم کرد:
_ممنووون واسه همه چی مممنووون
اشک تو چشاش جمع شده بود محکم تر کشیدمش تو بغلممم...
ایلای هم اومد جفتی ما رو بغل کرد...
بعد از کلی شیطنت و کیک خوردن و رقصیدن همه خسته و کوفته رو مبلا نشسته بودیم که هون و کیسی یهو زدن زیر خنده!!!
برگشتم سمتشون:هیــــــــــس!
_چی شده؟؟
_هیــــــــــــــس!
_چرا مثه مار هیس هیس میکنی اههههه؟؟
با انگشتم به مبل اشاره کردم:
هانی روی مبل خوابش برده بود خودشو جمع کرده بود و آرووم مثه فرشته ها خوابیده بود...
هون:اوخیییییی خیلی امروز خسته شد ببینش چه ناز خوابیده!!
ایلای آروم رفت و دستشو انداخت زیر بدن هانی و بلندش کرد...
_مهی بیا کمکم کن ببرمیش تو اتاق ...
هانی سرشو گذاشته بود رو سینه ی ایلای و آرووم نفس میکشید لبخند کوچیکی رو صورتش بود...
ایلای آروم هانی رو گذاشت رو تخت و دستشو گرفت و بوسه ی آروومی بهش زد: خوب بخوابی گل نازم...
اومد سمت من بوسه ی آرومی رو پیشونیم زد:تو ام خسته شدی گلم برو بخواب..
_اممم باشه شب بخیر
_شب تو هم بخیر و از در رفت بیرون...
پتو رو کشیدم رو هانیه و نشستم روی تختم...در حالیکه با لبخند تماشاش میکردم زمزمه کردم:
_تولدت مبارک عشقم....تولدت مبارک....
(پـایـان)
یه کیک خیلی خوش طمع با چنتا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزار سال همین جشن و بگیرم بخواطر وجودت به افتخار بودن تولدت مبارک !
راستی بنده ی خوب خدا هم تولدتو تبریک گفت (یکی از دوستام)
♥هانیه امیدوارم از داستان خوشت اومده باشه ببخش که بد بوود♥

نظرات (۳۶)

Loading...

توضیحات

❀✾ فن فیک طنز تولد (Birthday) به مناسبت تولد هانیه عشقوووولم (One Shot) ✾❀ پارت هشتم(آخر)

۱۳ لایک
۳۶ نظر

ساعت 9 شب خوابگاه:
_همه چی آماده اس؟؟
_اووره
_چراغا خامووش
هون از پشت پنجره: اوه اوه داررره میاد...
صدای در:
_نیستین؟؟؟خوابین؟؟؟همه شون کجا رفتن یهو آخـــ....
ایلای سریع برقا رو زد و با صدای دست و جیغ هانی نیم متر پرید هوا!!!
با کیکو شمعای روشن رفتم طرفش:
همگی:
Happy Birthday to you
Happy Birthday Dear Hani
Happy Birthday to you
هانی با تعجب به همه چی نگاه میکرد
_امروووز ...امروووز تولد منه؟؟؟
_بععععله
_من اصن یادم نبودش...
نیگاش افتاد به من که با یه لبخند پهن واستاده بودم جلوش آغوش باز کردم که با کیف کولیش محکم زد تو سرم...
_روانیییییییییییی...نمیگی من نگرانت میشم؟؟؟!
_اووووخ بخدا نقشه ی من نبود مال سوهیون بود...آییییییییییییی کله ام!!!
ای جی: همون یه ذره عقلی هم که داشت با این ضربه پرید خخخ!
محکم بغلمممم کرد:
_ممنووون واسه همه چی مممنووون
اشک تو چشاش جمع شده بود محکم تر کشیدمش تو بغلممم...
ایلای هم اومد جفتی ما رو بغل کرد...
بعد از کلی شیطنت و کیک خوردن و رقصیدن همه خسته و کوفته رو مبلا نشسته بودیم که هون و کیسی یهو زدن زیر خنده!!!
برگشتم سمتشون:هیــــــــــس!
_چی شده؟؟
_هیــــــــــــــس!
_چرا مثه مار هیس هیس میکنی اههههه؟؟
با انگشتم به مبل اشاره کردم:
هانی روی مبل خوابش برده بود خودشو جمع کرده بود و آرووم مثه فرشته ها خوابیده بود...
هون:اوخیییییی خیلی امروز خسته شد ببینش چه ناز خوابیده!!
ایلای آروم رفت و دستشو انداخت زیر بدن هانی و بلندش کرد...
_مهی بیا کمکم کن ببرمیش تو اتاق ...
هانی سرشو گذاشته بود رو سینه ی ایلای و آرووم نفس میکشید لبخند کوچیکی رو صورتش بود...
ایلای آروم هانی رو گذاشت رو تخت و دستشو گرفت و بوسه ی آروومی بهش زد: خوب بخوابی گل نازم...
اومد سمت من بوسه ی آرومی رو پیشونیم زد:تو ام خسته شدی گلم برو بخواب..
_اممم باشه شب بخیر
_شب تو هم بخیر و از در رفت بیرون...
پتو رو کشیدم رو هانیه و نشستم روی تختم...در حالیکه با لبخند تماشاش میکردم زمزمه کردم:
_تولدت مبارک عشقم....تولدت مبارک....
(پـایـان)
یه کیک خیلی خوش طمع با چنتا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزار سال همین جشن و بگیرم بخواطر وجودت به افتخار بودن تولدت مبارک !
راستی بنده ی خوب خدا هم تولدتو تبریک گفت (یکی از دوستام)
♥هانیه امیدوارم از داستان خوشت اومده باشه ببخش که بد بوود♥